سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خشکبار خوانسار سمیعیان Khansar_Nuts
گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من
درباره وبلاگ


تو یکی از اتاقای یه بیمارستان دوتا مریض بد حال بستری بودن....

اونا هیچ سرگرمی نداشتن به جز تنها پنجره ی اون اتاق که رو به یه پارک بود....

 یکی از اونا که کنار پنجره بود هر روز برای اون یکی که نمی تونست از جاش تکون بخوره از مناظر بیرون صحبت می کرد...

 از درختای بلند و سر سبز و گلای رنگارنگ...

 از فواره وسط پارک و بچه های کوچیکی که با خوشحالی مشغول بازی بودن...

از آسمون آبی و پرنده هاش ....

 روزهای اونها همینطور سپری می شد تا اینکه یه روز اونی که کنار پنجره می نشست


از شدت بیماری از دنیا میره دوستش به زحمت خودشو کنار پنجره می رسونه  و در کمال ناباوری یه


دیوار بلند و بتونی روبه روی خودش میبینه پرستار و صدا می زنه و میگه پس اون پارکی که اینجا بود چی شد.؟


پرستار با تعجب می پرسه کدوم پارک؟ و بیمار میگه مریضی که  اینجا بود هر روز برام از قشنگیاش میگفت....!!!


پرستار که بغض گلوشو گرفته بود به زحمت گفت: اون بیمار نابینا بود......!!!!!!




موضوع مطلب :

پنج شنبه 90 اردیبهشت 1 :: 2:50 عصر
<   1   2   
لوگو

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 4
  • بازدید دیروز: 21
  • کل بازدیدها: 98983
امکانات جانبی